جدول جو
جدول جو

معنی روشن بیانی - جستجوی لغت در جدول جو

روشن بیانی
(رَ /رُو شَ بَ)
روشن بودن بیان و فصاحت
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روشن بین
تصویر روشن بین
بینا، دانا، هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روشن بینی
تصویر روشن بینی
بینایی، دانایی
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رُو شَ)
بینایی. دانایی، روشنفکری. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو شَ بَ)
آنکه بیان او روشن است. فصیح
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو شَ رَ)
صفت روشن روان. روشندلی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به روشن روان و روشندلی شود
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ بَ)
خوش سخنی. نکوسخنی. خوب گفتاری. خوش کلامی. نیکوگفتاری. خوش زبانی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَهْ گِ رِ تَ /تِ)
بینا. دانا. (فرهنگ فارسی معین). پاک نظر و بینا. (ناظم الاطباء) :
اشعار زهد و پند بسی گفته ست
آن تیره چشم شاعر روشن بین.
ناصرخسرو.
در دلم تا بسحرگاه شب دوشین
هیچ نارامید این خاطر روشن بین.
ناصرخسرو.
مبارزی که مر او را بروز بار و مصاف
هرآنکه دید ببیند بچشم روشن بین.
سوزنی.
تو آفتاب مبینی برای روشن بین
که هست رای ترا بنده آفتاب مبین.
سوزنی.
مصلحت بود اختیاررای روشن بین او
زیردستان را سخن گفتن نشاید جز بلین.
سعدی.
هر غباری کز سم اسپش بگردون بر شود
دولت آنرا توتیای چشم روشن بین کند.
؟ (از آنندراج).
، روشنفکر. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از روشن بینی
تصویر روشن بینی
بینایی دانایی، روشنفکری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشن روانی
تصویر روشن روانی
روشن ضمیری دانایی آگاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش بیانی
تصویر خوش بیانی
شیرین سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشن بین
تصویر روشن بین
بینا دانا، روشنفکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشن بینی
تصویر روشن بینی
دانایی، روشنفکری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روشن بین
تصویر روشن بین
((رَ شَ))
دانا، روشنفکر
فرهنگ فارسی معین
تیزبین، تیزچشم، روشن ضمیر، عاقبت نگر، مال اندیش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روشن شدن، درخشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی